چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی


چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی

چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی


چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی

چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی


چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی

چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی
تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی
تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی
تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی
تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی
تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی
دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری
دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری
دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری
دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری
دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری
که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی
که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی
که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی
که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی
که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی
چو عمر نفس پرستان که بر محال گذشت آن
چو عمر نفس پرستان که بر محال گذشت آن
چو عمر نفس پرستان که بر محال گذشت آن
چو عمر نفس پرستان که بر محال گذشت آن
چو عمر نفس پرستان که بر محال گذشت آن
برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی
برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی
برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی
برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی
برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی
تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم
تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم
تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم
تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم
تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم
ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی
ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی
ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی
ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی
ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی
ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم
ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم
ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم
ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم
ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم
که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی
که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی
که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی
که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی
که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی
تو هم چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن
تو هم چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن
تو هم چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن
تو هم چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن
تو هم چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن
که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی
که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی
که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی
که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی
که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی
مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه
مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه
مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه
مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه
مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه
که هم چو عید به سالی دوبار روی نمایی
که هم چو عید به سالی دوبار روی نمایی
که هم چو عید به سالی دوبار روی نمایی
که هم چو عید به سالی دوبار روی نمایی
که هم چو عید به سالی دوبار روی نمایی
چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش
چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش
چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش
چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش
چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش
به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی
به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی
به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی
به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی
به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی
چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش
چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش
چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش
چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش
چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش
ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی
ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی
ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی
ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی
ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی
ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم
ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم
ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم
ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم
ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم
به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی
به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی
به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی
به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی
به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی
مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم
مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم
مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم
مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم
مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم
که تو به تازگی عمر هم چو گل به نوایی
که تو به تازگی عمر هم چو گل به نوایی
که تو به تازگی عمر هم چو گل به نوایی
که تو به تازگی عمر هم چو گل به نوایی
که تو به تازگی عمر هم چو گل به نوایی
تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر
تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر
تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر
تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر
تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر
نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی
نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی
نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی
نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی
نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی
چنان که از دیت خون بود حیات دوباره
چنان که از دیت خون بود حیات دوباره
چنان که از دیت خون بود حیات دوباره
چنان که از دیت خون بود حیات دوباره
چنان که از دیت خون بود حیات دوباره
دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی
دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی
دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی
دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی
دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی
من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا
من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا
من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا
من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا
من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا
چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی
چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی
چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی
چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی
چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی
به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره
به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره
به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره
به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره
به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره
به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی
به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی
به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی
به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی
به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی
برو که تشنهٔ دیرینه ای به خون من آری
برو که تشنهٔ دیرینه ای به خون من آری
برو که تشنهٔ دیرینه ای به خون من آری
برو که تشنهٔ دیرینه ای به خون من آری
برو که تشنهٔ دیرینه ای به خون من آری
نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی
نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی
نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی
نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی
نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی
تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی
تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی
تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی
تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی
تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی
که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی
که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی
که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی
که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی
که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی